مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

مطلع هر شعر تماشای توست...

بهترین ادم دنیا

سلام عشق مامان امروز دلم گرفته امروز حالم خوب نبود ازصب سرگیجه داشتم بازم مثل همیشه تنها کسی که بی منت اومد پیشم مادرم بود از خودم خجالت میکشم وقتی میاد کارامو میکنه دوسدارم دستاشو ببوسم وبهش بگم که چقد عاشقشم ولی نمیدونم چرا هیچوقت نمیتونم این کارو بکنم مادرم تمام زندگی منه اگه یه روز صداشو نشنوم یا نبینمش میمیرم نمیدونم چه جوری این همه خوبیشو جبران کنم کاش یه روزی بتونم یه کاری براش بکنم که از ته دل خوشحال بشه اون بهترین مادر دنیاس بخدا احساس میکنم هیچ مادری به اندازه اون ازخودگذشتگی وصبر نداره با همه زجرایی که کشیده همیشه صبوره خدایا همیشه سایه شو بالا سرم بذار
23 تير 1393

دارم عاشق میشم کم کم...

سلام تنها بهانه زندگی منو بابایی این روزای گرم دارن تندتند میگذرن تا اون روز قشنگ برسه وبغلت کنم  چند باری هست که خوابتو میبینم عزیزم سه چهار هفته دیگه مشخص میشه که جورابات صورتیه یا ابی! اگه پسر باشی که میشی تکیه گاهم و اگه دختر میشی دوست مامان! هر چی که باشی هر شکلی که داشته باشی تمام عمر منی وواسه من تکی فقط تنها دعام اینه که سالم باشی ویه عمر سلامت زندگی کنی وباعث افتخارم بشی این روزا هر لحظه برات این اهنگو زمزمه میکنم با وجود تو حس میکنم یه بار دیگه تو زندگیم دارم عاشق میشم اینم اهنگ: بازم بارون زده نم نم دارم عاشق میشم کم کم بذار دستاتو تو دستام عزیز هردم عزیز هردم البته مامانی همشو بلد نیست تو ببخش ...
18 تير 1393

سونوی ان تی

سلام عشق مامان یه مدت بود همش استرس داشتم تا اینکه رفتم دکتر برام سونو ان تی وازمایش خون نوشت فدات بشم تو مطب سونوگرافی همش مانیتورو نگاه میکردم اصلا یه جا نمیموندی همش تکون میخوردی خیلی استرس داشتم اما خداروشکر همه چی خوب ونرمال بود وتو سه ماهت شده بود خداروشکر
14 تير 1393

نمیشه بهت فکر نکنم

امروز حالم خیلی بده از صب نتونستم چیزی بخورم واقعا دیگه تهوع برام زجراور شده اما به تو که فکر میکنم تحملش راحت تره این روزا همش خودمو مشغول میکنم تا بهت فکر نکنمو بیتابت نشم اما دست خودم نیس توهر جمعی باهر دلمشغولی من ذهنم پیش توه روزا خیلی کند میگذرن منم تنهام  وتنها دلخوشیم فکر کردن به توه همش تصورت میکنم خندیدنتو گریه هاتو چشمات... و بی تاب میشم واسه دیدنت  
4 تير 1393

بدون عنوان

راستی عزیزم دیروز بردمت مسجد صاحبالزمان باهم زیارت کردیم برات دعا کردم از حضرت مهدی خواستم خودش سالم وسر حال بیارتت تو بغلم بهش قول دادم در وظیفه مادریم کوتاهی نکنم میخوام طوری تربیتت کنم که انشالله دوستدار اقا باشی یار اقا باشی زندگی من میدونم اون چشمای نازتو الان بازو بسته میکنی و دستای لطیفتو تکون میدی دستام منتظرن که دستای گرم کوچولوتو بگیرن وای که چقدر دوستت دارم...
29 خرداد 1393

دی ماهی من

میدونم امسال زمستان رنگ دیگه ای داره عشق مامان تو هم بچه سرمایی تمام تلاشم این بود که کاری کنم تو دی ماه به دنیا بیای من عاشق زمستونم واز بین ماههاش عاشق دی ولی از این به بعد دی ماه رنگ دیگه ای داره وقتی با اون دهن کوچیکت شمع تولدتو فوت کنی دوسدارم دنیارو همونجا متوقف کنم این روزها حسابی کم دارمت اصلا نمیشه به اینکه چقد برام عزیزی فکر نکنم میدونم پر از یه عالمه شیطنت کودکانه ای ومن پر از یه عالمه سخت گیری مادرانه دنیای اینجا با دنیای الان تو خیلی فرق داره اما از هیچ چیز این دنیا نگران نشو چون من مادر توام تو کودک منی تا همیشه تا ابد تو کودک منی بهترین هارو برات رقم میزنم 
29 خرداد 1393

برام هیچ حسی شبیه تو نیست...

عزیز دلم تو قشنگ ترین احساسی هستی که تا حالا تجربه کردم وقتی تو سونو بهم گفتن قلبت میزنه انگار دنیارو بهم دادن تو قشنگ ترین هدیه خدایی واسه م امروز دقیقا نه هفته وپنج روزه که تو شدی دلیل زندگیم هر روز صب به امید حرف زدن با تو از خواب بیدار میشم همش صدات میکنم برات قران میخونم باهات حرف میزنم تو هم جوابمو میدی میدونی چه جوری ؟ وقتی تهوع میاد سراغم فک میکنم این از عکس العمل توه وای که چقد بیتابم واسه بغل کردنو بوسیدنت دو روز پیش تولد بابایی بود کلی برات حرف زدم گفتم که همیشه تولد باباتو یادت بمونه با اومدنت زندگیم خیلی قشنگ شده انگیزه پیدا کردم از همه چی لذت میبرم دوست دارم میدونی اتفاقای زیادی داره اطرافمون میفته خیلی روزا ت...
29 خرداد 1393

سلام هستی من...

سلام فرزندم! میدونم مدت زیادیه که نیومدم اینجا این مدت اتفاقای زیادی افتاد اتفاقایی که حتی باعث شد واسه یه مدت به داشتنت فکر نکنم اما دوباره اومدم تو این مدت زندگی منو مصطفی هربار یه اتفاقی روال عادی زندگیمونو متوقف کرده ومارو درگیر خودش کرده بگذریم امیدمن... روز چهاردهم فروردین با یه ازمایش خونگی با اطمینان ده درصد احساس کردم که تو در وجودم شکل گرفتی اما روز شونزدهم وقتی جواب ازمایش خونمو گرفتم دیگه مطمئن شدم از اومدنت نفس من به زندگی ما خوش اومدی من نمیخواستم کسی بفهمه فعلا اما بابات فورا به خونواده ش گفت منم به مامانم گفتم همه خوشحالیم از اومدنت نمیدونم چه حسیه اما هر چی هست خیلی عجیبه زندگی من بقیه تا تورو نبین...
1 خرداد 1393

چیزهایی که به تو می گویم هیچ کس به من نگفت

فرزندم  زندگی یک نمایشنامه بزرگ است و تو باید بازیگر آن باشی.  اما اگر نبودی، به جای نقد دیگران، به تماشای بازی آنها بنشین. چرا که «نقد» کار کسانی است که «استعداد عمل» ندارند. نمیگویم هیچ نگو. حرفهایت را بزن. نظراتت را بگو. اما به خاطر داشته باش که «احساست» را میگویی و فقط همین. میتوانی بگویی «حسم به تو خوب است یا حسم به تو بد شده». اما هرگز نباید بگویی: «تو خوب هستی یا تو بدی». عزیزم ظاهربین نباش و به خاطر بسپار که چه بسیار کتابهای مقدس که در دستان نامقدس، بیشتر از «شیشه ی شراب» در دستان «مرد سرمست» بشر را به مرگ و تباهی کشانده اند. ...
8 آبان 1392