مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

مطلع هر شعر تماشای توست...

نامه ای به فرزندم

برای برخی از انسانها، فرزند، تضمین بقای نام و یاد آنهاست. برای برخی، عصای روز پیری. برای برخی همدم و همزبان. برای برخی، حاصل یک غفلت! من اما فکر میکنم فرزند، کسی است که میتوانی تمام آموخته هایت را به او منتقل کنی. نه با این هدف، که همچون تو زندگی کند، بل از آن رو که آموخته های تو را دوباره به آزمون بر نخیزد. آنها را در پس ذهن داشته باشد، آموخته های خود را نیز بدان بیفزاید. بهتر تصمیم بگیرد و شادتر زندگی کند. من اگر فرزند داشته باشم، دوست دارم بر روی شانه های من بایستد، دنیا را بهتر از من ببیند و به من بگوید که دنیا را چگونه می خواهد و چگونه می بیند. فرزند به دنیا نیامده ام! یادت باشد که در پای هیچ «بتی»، شمع ر...
21 مرداد 1392

خداوندا...

خداوندا تقديرم را زيبا بنويس، كمك كن آنچه تو زود خواهي، من دير نخواهم و آنچه تو دير مي خواهي من زود نخواهم. پروردگارا !! در آفتاب كمرنگ زندگيم و پياده رويي كه نميدانم به كدامين خيابان منتهي ميشود و در تلاطم شاخه هاي بي برگ، زير چتري كه مرا از باران مهربانت جدا ميكند به دنبال نيمكتي ميگردم كه لبريز از روياهاي كودكانه و آرامش دل هاي بي قرار باشد آنگونه كه بتوانم تو را در ذره ذره وجودم احساس كنم.
19 مرداد 1392