مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

مطلع هر شعر تماشای توست...

نامه ای به فرزندم

1392/5/21 20:29
نویسنده : خدیج
92 بازدید
اشتراک گذاری

برای برخی از انسانها، فرزند، تضمین بقای نام و یاد آنهاست.

برای برخی، عصای روز پیری.

برای برخی همدم و همزبان.

برای برخی، حاصل یک غفلت!

من اما فکر میکنم فرزند، کسی است که
میتوانی تمام آموخته هایت را به او منتقل کنی. نه با این هدف، که همچون تو
زندگی کند، بل از آن رو که آموخته های تو را دوباره به آزمون بر نخیزد.
آنها را در پس ذهن داشته باشد، آموخته های خود را نیز بدان بیفزاید. بهتر
تصمیم بگیرد و شادتر زندگی کند.

من اگر فرزند داشته باشم، دوست دارم بر روی
شانه های من بایستد، دنیا را بهتر از من ببیند و به من
بگوید که دنیا را چگونه می خواهد و چگونه می بیند.

فرزند به دنیا نیامده ام!

یادت باشد که در پای هیچ «بتی»، شمع روشن نکنی که اندیشه پاک، هرگز نه معبدی داشته است و نه بتی.

آرزو نمیکنم که آرمانهایت، همان هایی باشد که آرمان من بوده است

که اگر تو نیز مانند من بیندیشی و رویاهایت مانند من باشد، پس این چند دهه، این جامعه هرگز گامی به پیش ننهاده است.

نشانه های تمدن را بیاموز و به دیگران هدیه بده.

آرزو میکنم که آتش شک در وجود تو، هرگز با آب یقین، خاکستر نشود.

تنها جایی که آرزو میکنم از یقین سرشار باشی، عشق است.

نه اشتباه نکن.

عشق آسمانی را نمیگویم.

همین عشق زمینی را میگویم.

میدانم ناپایدار است. میدانم تمام میشود. میدانم گاهی سوء تفاهم است.

اما اگر عاشق شدی،

جاودانگی عشق را یقین داشته باش، حتی اگر عشق تو، ساعتی بیشتر دوام نداشته باشد.

مباد که «خدا» را و «انسان» را، در لا به لای هیاهوی «خداپرستان» و «انسان نماها» گم کنی…

برای زندگیت، هدفها و چارچوبهای پیچیده نگذار.

کافی است چنان زندگی کنی که در لحظه مرگ، در آن چند ثانیه پایانی، لبخند بر لبانت بنشیند و بدان که اگر چنین شد، تو رستگار شده ای.

و چنان رفتار کن که اگر روزی، پس از مرگ، روبروی خداوند ایستادی، با غرور تمام بگویی

«خوشحالم که هستی، اما تو که خود خالق منی میدانی که اگر نبودی نیز، حتی
یک گام از مسیر زندگیم را، تغییر نمیدادم. چرا که مسئولیت سنگین حفظ مقام
انسان، در تمام سالهای زندگی، بر شانه ام بود…».

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)