مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

مطلع هر شعر تماشای توست...

غذای کمکی

پسر مامان چندروزه که داری فرنی وحريره بادام میخوری از دیروزم داری سوپ میخوری قربونت برم که اینقدر خوش اشتهایی و هر چیزی رو با ذوق میخوری امروز صبح که بیدار شدی یکم علائم سرماخوردگی داشتی حالم گرفته شد خدا کنه زودتر خوب شی عزیز دلم
15 تير 1394

واکسن شش ماهگی

سلام عزیز مامان امروز 4روزه که وارد هفت ماهگی شدی  پسر نازم 4 روز پیش برات واکسن زدن اما هنوز جاش ورم داره  قربونت برم از دیروز داری تلاش می کنی چهار دست وپا بري مرتب بلند میشی رو دست و پات دوباره ميفتي  الهی فدای شيطونيات بشم دیگه دارم وسائل تو خونه رو جمع میکنم چون هر چیزی که میبینی سریع ميري سمتش و با دهنت امتحانش میکنی .
13 تير 1394

اخرین روزای شیش ماهگی

سلام مهديار مامان پسر گلم این روزا سرماخوردگی حسابی کسان کرده بود ولی هنوز خنده هات سرجاشه و خوش اخلاقی  مامانی دو سه روزه که غذا خوردنت شروع شده و بهت فرنی میدم ماشالا خيليم دوس داری و با اشتها میخوری  پسر نازم مامان یکمی بعضی وقتا دلش میگیره ولی تو دلخوشيمي باعث میشی غمام یادم بره عزیز دلم هر لحظه نگاه کردنت بهم انرژی میده شاید خدا به جبران همه کاستی های زندگیم تورو بهم داده ...  پسرم همیشه بخند...
3 تير 1394

سینه خیز رفتن

سلام وجودم  هرلحظه از زندگی مون داره پر میشه از شیرین کارياي تو عزیز دل مامان درست از روزی که پنج ماه و پانزده روزت شده داری سینه خیز ميري و هر چیزی رو زمین میبینی ميذاري تو دهنت  عشق مامان چند روزه سرما خوردی شدید دیروزم دکتر بودیم اما هنوز حالت بده و سرفه میکنی خیلی خیلی ناراحتم 
25 خرداد 1394

بازیگوش مامان

سلام امید مامان  این روزا وارد ششمین ماه زندگیت شدی عزیز دلم و حسابی بازیگوش شدی و مامان و خسته میکنی  زندگی من وقتی نگات میکنم که با چه جدیتی عروسکتو کتک میزنی دلم ضعف می ره  شیرین کاريات خنده هات دست وپا زدنات جذابيتتو دو چندان کرده . پسر گلم شبا لحظه شماری میکنم دوباره صبح بیاد و خنده هات و ببینم نمیدونی خونمونو چقدرشادوباصفا کردی
13 خرداد 1394

جیغ جیغو

مهدیار مامان عزیز دلم امروز باز صبح زود بیدار شدی و همین که خیالت راحت شد که من بیدار شدم دوباره خوابیدی. امروز مامانم یعنی مادربزرگ تو اومد وحمومت داد البته از اولم فقط اون حمومت داده کلا خیلی از زحمتای تو گردن اونه ومن تا ابد مدیونشم خیلی مواظبته وتنها کسیه که وقتی پیششی خیالم از همه لحاظ راحته ومیدونم بیشتر از چشماش مراقبته. منم لباساتو شستمو الان خوابیدی وقتی میخوابی قیافه ت خیلی ارومه یه مظلومیت خاصی تو چهرته . دو سه روزه که یاد گرفتی جیغ میزنی تا عروسکت میفته جیغ میزنی غلت میخوری جیغ میزنی خلاصه خونه رو شلوغ کردی فدات بشم میخوام عکسای این چند وقتتو برات بذارم عشق مامان امیدوارم همیشه پرسروصدا وشاد باشی
3 خرداد 1394

معذرت خواهی

سلام مهديار مامان میدونم خیلی دیر اومدم اما خب پسرم قول میدم از این به بعد زود به زود برات بنویسم پسر گلم بعد به دنیا اومدنت واسه خاطر اینکه درجه زرديت بالا بود بستری شدی و گذاشتنت تو دستگاه به جرات میگم بدترین لحظه عمرم لحظه ای بود که چشم بند برات گذاشتن و گذاشتنت تو دستگاه .روزاي خیلی سختی بود تجربه ای نداشتم ولی خب گذشت و تو روز به روز جلوی چشم منو بابات رشد کردی و بزرگ شدی یه مدت درگیر کوليکت بودیم بعد واکسن دو ماهگی بعد اون درگیر مراسم ازدواج دایی هاديت بودیم و دو سه روز بعدش تو رو ختنه کردیم و بعدش واکسن چهار ماهگی تا الان که خداروشکر بزرگتر شدی و شدی همدم مامان وقتی پیش همیم حس میکنم سنت بیشتره واقعا باهم بازی میکنیم میخندیم و خلاصه...
31 ارديبهشت 1394