مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

مطلع هر شعر تماشای توست...

دنیای دلگیر...

1392/8/6 16:59
نویسنده : خدیج
93 بازدید
اشتراک گذاری

 

گاهی احساس میکنم دنیا مثل یک پازل بزرگه. پازلی با میلیونها قطعه که هر کدوم از ما فقط سه یا چهار قطعه از اون رو در دست داریم.

هیچکس نمیتونه بگه که آیا واقعا قطعاتش رو در جای درستی گذاشته یا نه.

هیچکس رو نمیشه محکوم کرد که غلط بازی کرده یا جای قطعه ی دیگری رو به اشتباه اشغال کرده.

 

فکر میکنم این پازل هرگز تصویر بزرگ و زیبایی رو به خودش نخواهد دید.

***

گاهی احساس میکنم دنیا، مثل یک کتاب داستان بزرگه. هر کس از ما تنها
فرصت داره چند کلمه به صورت پراکنده در جاهای مختلف این کتاب بنویسه.

هیچکس هم نمیدونه که این کلمات، در کنار کلمات دیگران چه معنایی خواهد یافت.

هیچکس هم نمیتواند بگوید که ارزش کار من بیشتر از تو است.

یک فحش هم در یک داستان، به اندازه ی یک کلمه متین و مودبانه تاثیر دارد.

اگر چه این داستان، هرگز کامل نخواهد شد…

***

گاهی احساس میکنم دنیا، یک شوخی بزرگ است.

میگردیم و میچرخیم. بیهوده در صفحه شطرنجی نامحدود که از هیچ سو به هیچ جا ختم نمیشود.

در این شرایط تندتر دویدن اسب و وزیر نسبت به حرکت کند سرباز پیاده، هرگز برتری ایجاد نمیکند.

این شطرنج حرکت دارد. عذاب زدن و خوردن دارد. اما کیش و مات ندارد. برد و باخت ندارد.

***

باید به خاطر بسپارم که دل به این شطرنج نسپارم.

انسانها را سیاه و سفید نبینم.

آنها را به خودی و غیر خودی تقسیم نکنم.

همه ی ما به یک اندازه با هم شبیه هستیم و به یک اندازه با هم بیگانه ایم.

ما همه بازیچه های گمشده ای هستیم در صفحه ی شطرنجی نامتناهی.

در انتظار رویت شطرنج باز…

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)